سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حقّ سرپرست علمی تو آن است که وی رابزرگ بشماری و مجلسش را محترم بشماری و به او نیک گوش کنی [امام سجّاد علیه السلام]
کل بازدیدها:----637506---
بازدید امروز: ----48-----
بازدید دیروز: ----163-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
چهارشنبه 88/1/19 ساعت 2:34 عصر

بله کجا بودیم؟؟؟؟

اینجا که به فاضل آباد رفتیم و یه چادر اجاره کردیم به قیمت بسیار بسیار بسیار خوب که بتوانیم در آن خاله بازی های دوران کودکیمان را یعنی چادر زدن زیر یک چادر دیگر و آتیش بازی جیزه جیزه رو اجرا کنیم خیلی خیلی مزه داد

یه شام خوشمزه هم خوردیم جاتون خالی خیلی دست پختم توی چادر قشنگمون صد برابر بهتر شده بود

و صبحش راه افتادیم رفتیم آّبشار کبودال خیلی جای قشنگی بود خیلی آبشار خوشگلی بود فقط اون بکر بوده آبشار لوه رو نداشت کمی تا قسمتی شلوغ پلوغ بود در حالی که آبشار لوه انگار یه جای کاملاً دنج بود که احساس اینکه کشفش کردی رو بهت انتقال میداد

بعد زا اون به گرگان رفتیم و به جنگل ناهار خوران رفتیم خوب بود ولی ما توقف نکردیم و تا انتهاش رفتیم آخرش روستای زیارت بود خیلی قشنگ بود اونجا سه جای دیدنی داشت 1- آبگرم 2- امامزاده 3- آبشار دوقلو

رفتیم کلی گشتیم اول رفتیم آبشار دوقلو که انتهای جاده بعد از روستای بود و بعد از دیدن آبشار و عکس انداختن برگشتیم یه جای دنج پیدا کردیم راستی یادم رفت ما همیشه جاهای دنج ولی نزدیک به آدمها رو پیدا میکنیم یه جای خوشگل که بالای یه تپه مانند بود و من تصمیم داشتم هنر آشپزیمو باز نشون بدم جدی میگم

اونجا هم برنج دم کردم هم غذا که مخلوطی بود از سوسیس و تن ماهی و بادمجون رو پختم هم چایی دم کردم اونوقت همه این کارا با یه پیک انجام شد در عرض یک ساعت

و بعد برگشتیم یکی یه شامپو  و صابون به دست رفتیم آب گرم اوووووم چه آب گرمی ؟؟؟؟؟؟

به به اونقدر خوب بود که نگو کاش قسمت همتون بشه

و بعد هم خوشحال وشنگول برشکتیم سمت ساری وای چه ترافیکی بود تا میدون امام خمینیش

یه هو رامین گفت دوست داری دوباره ببرمت کنار دریا بعد بریم تهران من سریع : بریم بابلسر؟؟؟؟؟؟؟؟

و اونم قبول کرد

و ما شبونه به سمت بابلسر راه افتادیم از چه راهی هم رفتیم تو حالت عادی باید می رفتیم به قائم شهر و از اونجا بابل و بابلسر ولی ما از راه جویبار رفتیم به سمت بهنمیر و خلاصه نیم ساعته از ساری بابلسر بود ولی خدایی توی جاده پرنده هم پر نمی زد.

و شب رو نزدیک دریا بودیم و صبحش هم تا ظهر لب ساحل بودیم و بعد رفتیم بازار ماهی فروشاش و 4 تا ماهی سفید بزرگ خریدیم و برای ناهار خودمونو دعوت کردیم خونه ی دوستش و یکی از ماهیارو هم دادیم بهش

شبش تهران بودیم دقیقاً شب روز هفتم فروردین

خوش گذشته بود واقعاً خیلی خیلی این سفر بهترین سفر عمرم بود

و اینگونه سفر ما به پایان رسیده سیزده رو هم بدر کردیم در کنار خانوده و سبزه گره زدم برای برادر و خواهر ها و کلی شلوغ کردیم و اینگونه بود که روز 14 فروردین نیز در منزل و بلاخره لحظه تاریخی شروع مجدد کارمندی 15 فروردین با چشای پف کرده سر کار حاضر شدیم

ولی خدایی دلم برای سر کارم هم تنگ شده بود

تا بعد بای

و از اونجا

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •